تصويرزار ياد
چه در آيينه می بينی؟ که حيران مانده ای، ای مرد!
کدامين داغ در آيينه زار ياد تو گل کرد؟
تماشا می کنی خود را، تماشايی شدی انگار
بدين بی دست و پايی ها، تماشايی نداری، مرد!
ببين خاموش می گريد نگاه سر به راه تو
ولی مانده ست بر لبهات نعش خنده های زرد
ببين در حجم دلگير قفس ديری است جا ماندی
نداری نوبت پرواز، در اين آسمان سرد
فريبت می دهد آيينه، ها! آيينه را بشکن
نه، اين آيينه را بگذار با آن مردم بی درد
نظرات شما عزیزان: